باران نور
که از شبکه دهلیز بی پایان فرو می ریخت
روی دیوار کاشی گلی را میشست .
در دور دست
قویی پریده بی گاه از خواب
شوید غبار نیل ز بال و پر سپید .
روشنی است آتش درون شب
و ز پس دودش
طرحی از ویرانه های دور.
گر به گوش آید صدایی خشک:
استخوان مرده می لغزد درون گور.