« زندگی » زیباست، کو چشمی که « زیبائی » ببیند ؟
کو « دل آگاهی » که در « هستی » دلارائی ببیند ؟
صبحا « تاج طلا » را بر ستیغ کوه، یابد
شب « گل الماس » را بر سقف مینائی ببیند
ریخت ساقی باه های گونه گون در جام هستی
غافل آنکو « سکر » را در باده پیمائی به بیند
شکوه ها از بخت دارد « بی خدا » در « بیکسی ها »
شادمان آنکو « خدا » را وقت « تنهائی » ببیند
« زشت بینان » را بگو در « دیده » خود عیب جویند
« زندگی » زیباست کو چشمی که « زیبائی » ببیند ؟
(( بیست و نهم تیر 1351 ))